کد مطلب:314891 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:197

حضرت ابوالفضل بر بالین پدرم هنگام احتزار
جناب حجةالاسلام و المسلمین جناب آقای شیخ عباس رمضان علی زاده كاشانی حامی و مروج مكتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام طی نامه ای به انتشارات مكتب الحسین (علیه السلام) پنج كرامت ارسال داشتند كه ذیلا می خوانید.

حقیر عباس رمضانی علی زاده كاشانی، محصل علوم دینی در حوزه علمیه قم، پدرم كشاورز بود و با عرق جبین و كد یمین زندگی را می گذراند و دستانش پینه بسته بود. اما ضمیری صاف و روشن داشت. قادر به خواندن و نوشتن نبود،



[ صفحه 435]



حتی یك كلمه، اما چنان حافظه قوی داشت كه حساب و كتابش را به ذهن می سپرد و اشتباه هم نمی كرد. آن قدر شیفته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود كه با شنیدن نام زیبا و شیرین مباركشان «فما أحلی أسماؤكم» [زیارت جامعه كبیره] بغض گلویش را می فشرد و در جلسات روضه و سوگواری اشك و ناله اش از همه بیش تر و بالاتر بود به طوری كه صدای گریه اش اهل مجلس را منقلب می كرد.

هر ساله در دهه اول محرم در منزل توسط روحانی اعزامی به محل (روستای برزآباد در جوار مشهد اردهال مدفن حضرت علی بن باقر علیه السلام) برای سالار شهیدان حسین بن علی و علمدارش حضرت ابوالفضل العباس (علیهم السلام) و شهدای كربلا اقامه عزا و روضه خوانی می كرد.

پدر و مادرم ارادت خواصی به حضرت ابوالفضل داشتند كه در هر مشكلی ذكر «یا ابوالفضل» بر زبانشان جاری جاری بود. و دو فرزند خود را به نام مبارك ایشان نامگذاری كرده اند: نام حقیر عباس و برادرم ابوالفضل.

پدرم مبتلا به درد پا و آرتروز و پروستات شد. معالجه و عمل جراحی هم چندان اثری نداشت. حدود بیش از یك سال خانه نشین بود. چون پدر شهید بود قرار شد به كربلا معلی برود لیكن به خاطر این مشكل موفق نشد، گرچه در دلش كربلایی بود كه گفته شده: فی قلوب من والاه قبره؛ یعنی قبر حسین در دل های دوستان و شیعیان هست.

شبی تا نزدیك سحر در كنار بسترش بودم. گفتم: پدر جان، شما كه علاقه خاصی به امام حسین (علیه السلام) و حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) داری به آنها متوسل شو كه شفا بگیری و برخیزی به كربلا بروی و كرامتی را برایش



[ صفحه 436]



نقل می كردم، مخصوصا از كتاب حجةالاسلام و المسلمین علی ربانی خلخالی و او دائما با گریه می گفت: «یا حسین یا ابوالفضل»

در محر 1420 كه من و برادرم به تبلیغ رفته بودیم، بعد از جلسات روضه خوانی كه در منزل پدرم بود، شبی برادر بزرگم حاجی مهدی كه ذاكر اهل بیت است، را صدا می زند و برای بیرون رفتن كمك می طلبد. بعد از یك سال كه قدرت حركت نداشت، بعد تقاضای آب می كند و می گوید مرا روی مبل بنشان. مبل به طرف قبله بوده، او را می نشانند و خودش هم كنار دسته مبل می نشیند و حایل او می شود و مرتب می گوید: «یا حسین، یا ابوالفضل، یا زینب، یا سكینه، یا رقیه»

بعد از مبادله سخنانی و دعای خیر برای برادرم و طلب حلالیت، یك دفعه نفسش به شمار می افتد و تند تند نفس می زند و نگاهش به در می افتد. برادرم می گوید: چی شد؟ می گوید: ابوالفضل آمد. برادرم به گمان این كه منظورش ابوالفضل برادرمان هست به پدرم می گوید: ابوالفضل كه در تبلیغ است. دوباره پدرم نفس زنان می گوید: می گویم ابوالفضل آمد. و همان لحظه ساعت یك بعد از نصف شب با زاد و توشه ای كه از جمال مبارك مولایش ابوالفضل برمی دارد به ملاقات خدا می شتابد.

چه زیبا سروده است:



ای كه خاك قدمت سرمه چشم تر من

كن قدم رنجه بیا پای بنه بر سر من



رو به سوی تو و چشم نگران ره تو

دم مرگ است، بیا و بنشین در بر من



ای پناه همه مظلوم ز پا افتاده

وقت آن است كه دستی بكشی بر سر من





[ صفحه 437]





به جز از دیدن وجه الله باقی رویت

آرزوی دگری نی به دل مضطر من



نام تو در لب و بر خاك همی مالم رخ

می نویسد به زمین نام تو چشم تر من



اثر مرحوم حسین آذربایجانی